یک عدد شعر

دیشب از خوابهای کودکیم آمدی


نشنیدی صدای چشمهایم را!


باران٬ باران ترانه ات بود!


دیگر آن خوابهای سلیمانیِ من آنِ تو باد


به پهنای ستاره وار شرح تو باد٬


نشنیدی آن حواسیل شعور!


آسمان٬ آسمان یغمای تو باد٬


رهگذر تا منِ دیگرِ من راهی نیست


خواب را به پریشانیِ بال٬ به انجامِ سرانجامِ تو باد.


نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:45 ق.ظ

ای ول...ای ول... تچی داداششش...

خانوم میم چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:47 ق.ظ http://khaanoomemim.persianblog.com

ای میرز! هرچه خواهی ز جهان مال تو باد!... D:
اه! منم به دفعه شاعر شدم!!!‌نمیدونستم استعداد دارم P:

؟؟؟ شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:46 ق.ظ

دوست عزیز. شاعر گفته:
من درد تو را ز دست آسان ندهم!

دکس یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:42 ق.ظ

میرزا
تو که رفتی اونور آبهای روان
چه شور و حالی پیدا کردی ای جوان!

دکتر ® © ™ دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:48 ق.ظ

میرزا
این عمو دکتر رو ضایع کن که خدا ضایش نکنه دیگه.

شفقه شنبه 9 دی‌ماه سال 1385 ساعت 03:33 ب.ظ

ای بابا...این پیر مرد تا وقتی ایران بود مدتها بود که دیگه ...( بخوانید گلواژه ) نمی گفت. حالا تو دیار افرنگ چی به خوردش دادن دوباره حرف از ادب و فرهنگ پارسی میزنه واسه خیلی ها معماست......
ولی بازم میگم همین پیری ،با همین وضعیتش هنوز end آدم باحاله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد