صدایت را نمی دانم٬ که در جانم بر آشوبد
درونم صد تلاطم داغ٬ هزاران شعله برپاید
نوایت را نمی فهمم٬ چه سودایی برافزاید
سرودت هر شبانگاهی٬ به هر وقتی نِی اندازد
مرامت را نمی سازم٬ که از فرطت جنون دارم
مرا دِه آن شبِ پایان٬ که از خوابت نمی سایم
بابا شاعر! ;)
باید باور کنم خوب مینویسی. باز هم بنویس
بابا شاعر! ;)
باید باور کنم خوب مینویسی. باز هم بنویس