من امشب بر تلاطمهای مواج سیه چشمت سفر کردم


گسیل برق چشمانت ولی انگار گسسته قایق مبهوت حیرانم


من امشب چون سرابی از تو می بینم


که بی پایان مرا تا شعر می خواند


بمان آنجا٬ نرو از من٬


که از شب چون سکوتی بر درخت عشق ریسه می بافم


بیا تا بوسه ای بر ابر ک احساس آویزم


بزار باران شویم با هم!


که بر بال گیسویت رویم با باد تا هر جا که باد اباد!