کارت عروسی

(با نام و یاد یگانه معشوق ازلی و ابدی)


ای قدمهاتان بهار


دستهاتان گرم٬ قلبهاتان نیلوفری


ای نفسهاتان بلند


طبعتان خورشید٬ شعرهاتان غزل


چشممان پر نور


کلبه مان پر عشقٍ دیدار شما


تو

ته اقیانوس به چشمم عریان



آتش خورشید سرد، خنک چون باران



قله قاف رفتن راهی نزدیک



سفر وهروله پاپوش حریر



کندن کوه شوق شبهای سیاه



پژمردن و افسردن من آب حیات



همه اش هیچ،



گرچنگ زند عشق موسیقی اندام تو را



خواب چه من را لازم!



همه ی وقت دیدنت٬ خواب منست



هوش به اندازه فهمیدن دیوانگیت



سقف مرا بس که از آوار نگاهت گذرم



پلک زدن را نتوانم هرگز٬



مبادا که تو از تصویر دلم درگذری



و من خیره سرانه در آغوشت نکشم



بادبادک

 

تو را به باد می دهم


خزیده برتن نسیم


رهیده بر سریر باد


نگاه من مسافرت


به اوج می بری مرا


***


من وتو سوی آسمان رها


به قد یک ستاره از زمین جدا


چه حیف دستهای من تنیده برتن طناب


مرا کشد زتیغ آسمان کنار


***


اگرچه بر دو پای من هنوز فرش می شود غرور یک صدف


ببین چه سست می شود رمیده دستهای من


چه پست زیر پرکشیدنت


تو می شوی جدا زمن


و ما نشسته بر دو بال تو


رویم سوی مرغکان بی صدا


رسیم بر حماسه افق


شویم محو در کران بیکرانه ها ...


 

سایه

 

سایه ای ژرف مرا می پاید

پس نجوای دلم می آید

روی دیوار عرق کرده ظهری سوزان، می دوداز کوچه تنگ

زیر رگبار شب مهتابی، سایه  در هر لحظه من می شکند

ومن بی حوصله از سایه خود می گذرم

 

تنم از آغوش تن خاک، هوا، آب بیگانه شده

بر حریم گل سرخ٬ دست من محرم نیست

سایه اما جان دارد

 می کند لمس تیغش را

زیر نور خورشید، کف یک اقیانوس

می زند بوسه به پیشانی خاک

می خورد تاب بر قایق موج

او مرا می پاید، از هوا می نوشد و به هر روزنه ای می تابد

خاطرم هرگز نرود،

 زیر هر کاج بلند، سایه ای خستگی راه تورا می پاید

 

هفت سین (با تاخیر ۲ ماهه)

 

چشم بر تاب ساعت می رود


بی خیال از کوچه های سرد شب، عقربکها می دود پشت زمان


می کند بازی ماهی بر تنگ بلور، می چشد آب در انعکاس آیینه


می تپد پرواز بر شامه فصلی که رفت


سال نو می آید و دیدار نو، هفت سینی بر قامت نوروز نو


شاد باشیم در این پیغام نو


شاد باشیم و نپرسیم ما را چه گشت، در خم سالی که رفت


دستهایی تمنای سبزه بود، کاشتیم دانه بذر هبوط؟


کودکی سیبی زما بر می کند، خنده ای از ما به عیدی می برد؟


سکه ها بر ذهنمان پر کرده ایم، ساعت عمر را شماره کرده ایم؟


هفت اقلیم شعر را گم کرده ایم، سینی احساس سوی مادر برده ایم؟


 سرکه ای را تا شرابی جا مانده ایم، عشق را در قلبمان مِی داده ایم؟


عطر سنبل از هوا بر کنده ایم ، بر یتیمی بازدیدی پس داده ایم؟

 
شاد باشیم و نپرسیم ما را چه گشت، در خم سالی که رفت


هفت سین گر مهیا کرده ایم، هفتاد الفبا جا مانده ایم!