سایه

 

سایه ای ژرف مرا می پاید

پس نجوای دلم می آید

روی دیوار عرق کرده ظهری سوزان، می دوداز کوچه تنگ

زیر رگبار شب مهتابی، سایه  در هر لحظه من می شکند

ومن بی حوصله از سایه خود می گذرم

 

تنم از آغوش تن خاک، هوا، آب بیگانه شده

بر حریم گل سرخ٬ دست من محرم نیست

سایه اما جان دارد

 می کند لمس تیغش را

زیر نور خورشید، کف یک اقیانوس

می زند بوسه به پیشانی خاک

می خورد تاب بر قایق موج

او مرا می پاید، از هوا می نوشد و به هر روزنه ای می تابد

خاطرم هرگز نرود،

 زیر هر کاج بلند، سایه ای خستگی راه تورا می پاید