دیوارها



من به نفرین دیوارها مبتلا


تا چه کردم در پس این ماجرا


اینکه بیزارم از این دیوارها


اینکه می گویم چه دوراست این راهها


اینکه بازاست بازهم پنجره برسنگها


آسمان را که زندانی کرده اند


ماه راهم٬ ابرها هم همدستها


مرگ خورشید را چراغانی کرده اند


خانه را ممنوع بر عبور نورها


برسواران تکسوارشب شکن٬ بین چه پا کردند زنجیرها


این که می بینی تن است از جنس سنگ


همنشین و هممسلک دیوارها


این منم مغموم ضجر* این سالها


رو مرا آزاد کن ازاین ترسها


پر زدن آغاز کن بر بامها


جان رهان از فراز قابها


پاره کن هم جمود انجماد ابرها


من که مسخم برهفتاد رنگ اژدها


تو بریزان و بکوبان بنیادها



** واژه "ضجر" با "زجر" یکی نیست و در فرهنگ معین(ص 2181) با سه شکل مصدر لفظی، اسم مصدر و صفت آمده است.  معنی:تفته گردیدن از اندوه، تپیدن دل و یا اسم مصدری بیقراری، قلق واضطراب.