من اصولا همش مزخرف نمیگم٬ معصوم که نیستم شعرم می گم:
چه زلالست چَشمهِ چَشمانت
به کدام ُسلاله آب میدهی سیاهِ چَشمانت
به چه آسمان ریسمان کُند سیاهِ مژگانت
به کدام رقص میبری زمامِ چشمانم
به چه ناز میکنی غلامُ و زندانم
به کدام مِی٬ چنین سرخ لَبهایت
به چه خون٬ چنین سرخ پیمانت
به کدام سِحر کنی در خوابم
به چه در خواب کنی پنهانم
به کدام کنایه میزند سرودِ بارانت
به چه یاد می برد شمیمِ پایانت
چه سرابست حلول چَشمانت!
|