وطنم بر تن از لمس زمان تاول خونین دارد
مرهمی نیست که دردش کاهم
خیزران نیست که بر جانش ریزم
وطنم شب به فلق می ساید
تن به خاکستر خاک ابدی
قامتش سرخ به آتشکده اهریمن
پیکرش بغض ز فرمان سکون
وطنم سرد ز سرما زدن بوسه
وطنم بهت به ابهام خدا با شیطان
روضه مرگ بجای رضوان
وطنم جنگ تشرف بر خواب
وحشت قافله بان از پایان
وطنم اوج سقوط پرواز
حسرت باز به فوج کرکس
وطنم سجاده عرفان ریا
حج تسبیح به گرداب گناه
وطنم غل و زنجیر هوس بر هرکس
غسل تعمید به ریحان جفا
وطنم پُرزپَرپَر شدن آلاله
پُر ز پژواک پَر پروانه
وطنم زورق زنبق از هم پاره
جای نمدار نِمو ناله
وطنم سوسو زدن سوزنبان
وسط پیچ قطاری سوزان
سمت ایوان حیای باران ، وطنم از شرم امید نمایان شده باز
لک زده از سیل باد، پرشده از جنس تصمیم
شاید از شعر تبعید، شاید ازسِحر تکفیر
شاید از شب که گذشتیم به صبحی بزنیم
شاید از داغ زمستان که رهیدیم به دریا برسیم
شاید از زخم سیاهی که رستیم به فردا برسیم
شاید از طعم حضیضی که هرگز نچشیدیم براهی برسیم