ته اقیانوس به چشمم عریان
آتش خورشید سرد، خنک چون باران
قله قاف رفتن راهی نزدیک
سفر وهروله پاپوش حریر
کندن کوه شوق شبهای سیاه
پژمردن و افسردن من آب حیات
همه اش هیچ،
گرچنگ زند عشق موسیقی اندام تو را
خواب چه من را لازم!
همه ی وقت دیدنت٬ خواب منست
هوش به اندازه فهمیدن دیوانگیت
سقف مرا بس که از آوار نگاهت گذرم
پلک زدن را نتوانم هرگز٬
مبادا که تو از تصویر دلم درگذری
و من خیره سرانه در آغوشت نکشم