ساز باران


سرزمینم به بلندای دشتیست که در آن آغوش قناری جاریست!


ریه ها همه از دریا پر٬


بوی شعرش همه از شببو تَر٬


سایه خورشید به حقیقت مایل٬


برگ مو رقص به آوازِ نسیمی دارد که پرواز دو صد چلچله آنجا باقیست!


خاکِ من٬ باغیست که از حنجره اش گل پیچک پیداست!


و لطافت پنجه خار گلِ رز را مانَد٬


باغِ من را رازیست که ازشب به سحر می خوانَد با دانه لبریزِ حریصِ رویش!


وطنم٬


موطنِ آن شاخه پر پیچست که از فرط تعالی خشکیده حجم تفریطِ وجودش از واژه٬


آفتابم به زمانی روید که حواس شنها٬ به صدای موجی فراّر!


من از بارانِ حریقی گفتم که وجودش به تمنای شبی خواهد رفت٬


و شعور از همه پایانش ساریست!

نظرات 3 + ارسال نظر
باران چهارشنبه 25 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:44 ب.ظ http://tamaamenatamam.blogfa.com/

باشد که همیشه در شعر جاری باشی

خانوم میم پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 06:16 ق.ظ http://www.khaanoomemim.persianblog.ir/

واااااااااای میرز
محشر بود! خیلییییی خوب شعر میگیا!! :)

وحید شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:13 ب.ظ http://patroclus.persianblog.ir

میرز آپ کن دیگه، راه دورم که دیگه نیستی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد