سه بیتی

صدایت را نمی دانم٬ که در جانم بر آشوبد


درونم صد تلاطم داغ٬ هزاران شعله برپاید


نوایت را نمی فهمم٬ چه سودایی برافزاید


سرودت هر شبانگاهی٬ به هر وقتی نِی اندازد


مرامت را نمی سازم٬ که از فرطت جنون دارم


مرا دِه آن شبِ پایان٬ که از خوابت نمی سایم

یک عدد شعر

دیشب از خوابهای کودکیم آمدی


نشنیدی صدای چشمهایم را!


باران٬ باران ترانه ات بود!


دیگر آن خوابهای سلیمانیِ من آنِ تو باد


به پهنای ستاره وار شرح تو باد٬


نشنیدی آن حواسیل شعور!


آسمان٬ آسمان یغمای تو باد٬


رهگذر تا منِ دیگرِ من راهی نیست


خواب را به پریشانیِ بال٬ به انجامِ سرانجامِ تو باد.